۱۳۹۱ مهر ۲۹, شنبه

عارف قزوینی در پاسخ به سلیمان نظیف عثمانی :تو را جسارت توهین به دولت ایران نبود اینهمه بی عرضه گر نبود سفیر


من در این غم که سکندر ز چه ایران آمد
تو به فکری ز چه بر چشمه حیوان نرسی
عارف قزوینی






سلیمان نظیف از ادبا و نثر نویسان معروف ترک است و از رجال حکومت عثمانی. چون اصلن از جوار کردستان است پس به اغلب احتمال خون ایرانی دارد. تاثیر این خون را در علائم صورت و طرز تفکر و واحساسات بسیار شاعرانه او آشکار است ولی از طرف دیگرقریحه و عادت ترک دارد و آثار آن نیز در طغیان فکری و یغمای ادبی او پیداست. در سال ۱۳۳۶ هجری سلیمان نظیف در اسلامبول روزنامه حادثات را می‌نوشت.
در این هنگام نمایندگان ایران در پاریس تصحیح حدود می‌خواستند و سلیمان نظیف از این خبر عصبانی شده بود و در چندین نمره حادثات بر هر انچه ایران و ایرانی بود سخت تاخت اورده بود و معنویات ملت ایران را معروض یغمای علم ترکانه خود ساخت!
در این هنگام عارف در اسلامبول بودو این قصیده را در پاسخ نیش‌های قلم این نویسنده ترک ساخت. اگر کسی عبارات زشت و هجوهای یغمایی نظیف را که در مقابل خیال ایران هرگز محافظت ننموده است بخواند خواهد فهمید که پاسخش همیناست که عارف داده.
سلیمان نظیف با اینهمه از جمله ادبای معدود عثمانی است که با زبان و ادبیات ما نیک آشنایی دارد. بنابراین طبعن مزاجش با وقت و تمدن شرقی الفتی دارد. امروز در دیار عثمانی توران پرست‌هایی هستند که از آدم و حوا گرفته تمام ملل عالم راترکی‌نژاد می‌کنند!
اگر این عتیقه‌شناسان و تاریخ سازان (تورک) همتی نمایند در آینده بشر جهانی دیگر خواهد داشت و مردم خواهند فهمید که تمدن آن نیست که مصری‌ها اهرام از سنگ تراشیدند و یونانی‌ها مجسمه از مرمر بلکه آنست که چنگیز مناره از کله انسان ساخت!
اکنون نیز چند نفر مشغول ساختن تاریخ و عید و عادات و سن و سال برای (آذربایجان) نوزاد خودرو یعنی باکو و حوالی ان هستند! ترکی زبان بودن آذربایجان حقیقی هم روغنی به چراغ این ترکبازان تازه می‌افزاید. اشاره عارف بر این خیال در تصنیف شهناز خودش نیز از همین راه است و در همین تاریخ قصیده زیر:





زمن بگو به سلیمان نظیف تیره ضمیر
که‌ای برون توچون شیر و اندرون چون قیر
برون ز کُرد شود اولیاء؟ معاذالله!
تنور می‌شود از چوب ساخت؟ گوش مگیر
ز!!! غیر خریت ندید کس زینهار
چو کُرد ترک شود خر بیار و معرکه گیر!
دیار بکر تو می‌خواستی بماند بکر
زدند مسقط راس تو را رنود به کیر
تو تا خیال دفاع از دیار بکر کین
نکرده عطف عنان رفت از کفت ازمیر
فغانت از سر درد است چون که می‌دانم
فغان کند به ته دیگ چون رسد کفگیر
اگر به مجلس صلح جهان به ترکان راه
نداده‌اند -زایرانیان بود تقصیر؟
نوشته دست قضا حکمت که محکومید
به مرگ. ینجه نشاید فکند با تقدیر
هر آنکه زندگیش بار عار آرد و ننگ
نهال عمرش برکنده به بود از زیر
همیشه روح تمدن ز (آغوز...!!!) منزجر است
زمن مرنج-حقیقت چو بشنوی بپیذیر
تو را که کودک دیروزی است دولتتان
کجا رواست که شوخی کند به دولت پیر؟
عشیرتی که ندارد درفش و عار و تبار
رسیده است ز دزدی به کاخ و تاج و سریر
به دولتی که چندین هزار سال بدید
حوادثات و در ارکان او نشد تغییر
تورا به وجدان (دانم اگر چه نیست ترا)
رواست که کان به چنین دولتی کند تحقیر؟
نژاد ایران با(آغوز...!!!) انچنان مانَد
که کس شبیه نماید جریر را به حصیر
خیال ((آذرآبادگانت)) اندر سر
فتاده بود -تو زین پس بدین خیال بمیر
ز خال لب -شکن طره=چین زلف به سر
خیال کرده که تا هندوچین کنی تسخیر؟
دگر گمان تو زده زهی خجالت و شرم
کمان بدار‌ای کمان دار سخت بی‌تدبیر
ر‌ها نمکنمت تا که کام من بخشی
گرفتمت که نکردی خیال عالمگیر
اگر چه حافظ ببخش از غلط بخشی
به خال ترک سمرقند را ز عصری دیر
عجب مدار که من هم به یک کرشمه چشم
ز بعد صلحاگر سهم ما شود کشمیر
دهم به غمزه ترکان هر آنچه باداباد
که این حقیرمتاعی است یادگار حقیر
تو گفتی: ایرانی بگرفته راه ترکستان
نمی‌رسد بسوی کعبه-زانکه نیست بصیر
بدانکه کعبه ایران دوتا-یکی بلخ است
یکی‌‌ همان که برونشد ز شست تات چون تیر!
از این دو من به یکی می‌رسم تو راحت باش
مراست هاتف غیبی در این امید بشیر
تو رابه کعبه چو سگراه نیست-ترکستان
نگاهدار وبِبُر راه و پس سر ره گیر
چنان بدست شما شد مفتضح اسلام
روا بود که یهودی کند ورا تکفیر
نگرده‌اید خرابش چنان که گر روزی
محمد آید بتواندش کند تعمیر
مسیح بس که شکایتزنان به ختم رسل
نمود حضرت از حجب سر فکند زیر
پس از تفکر بسیار داد پاسخ و بگفت:
 (که نیستند مرا امت این گروه شریر)
بدان که رهبر این قوم هیز چنگیز است
بخواه اورا-در هر جهنمی است اسیر
کزو بپرسم زن قحبه این چه دستوری است
که دادی تو به این قوم وحشی بدشیر؟
چو گشت حضرت نروو-مسیح خود را باخت
فرار کرد کمیسیون از فقیر و اسیر
من و تمامی حضار مجلس از مجلس
گریختیم چو روبه برون-زحمله شیر
فرار کردم و گفتم هزار لعنت حق
به(آغوز...!!!) و بر پدر(آغوز...!!!)-از صغیر و کبیر
نظام سلطنت ار خویشتن به ترک فروخت
خری خرید-خری پشت ریش و چشم ضریر
اگر مخارج پالان زیاده از خر کرد
کدام زین دو خرند‌ای ادیب شهیر؟
از ایندو خر‌تر آنکسی بود به جهان
که سرسری شمرد خسروان عالمگیر
تو را به نادر گیتی ستان چه کار‌ای دون؟
برو بکار خود‌ای کُرد پا بسر تزویر
دهان پاک برد نام شاه اسماعیل
که نیست طعمه هر لاشخور انجیر
خدا نکرده اگر من (سلیم) را گویم
نبُد سلامت-از من نمی‌شوی دلگیر؟
ادیب باید طرز ادب نگهدارد
نه هرچه لایق ریشش بود کند تحریر
تو را جسارت توهین به دولت ایران
نبود اینهمه بی‌عرضه گر نبود سفیر

(آغوز...!!!)=ینی چریها و گروه  ترکان جوان عثمانی که مغول وار با نشانه گرگ خاکستری گرگوار در کمین برای دریدن دیگرانند.
منبع:
رساله هزلیات
دیوان اشعار طنز و هزل عارف قزوینی
در پاسخ به سلیمان نظیف



بیشتر :

ینی چری‌گری و ینی چری سازی... کیستی و چیستی هویت طلبان دروغین وفعالین ضد ملی اختگان اجتماعی از گذشته تا کنون!-بخش ۱

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.